وبلاگ طنز کاکتوس

 

بارالها ! ... از هر لذّتی جز یاد تو، از هر آسایشی جز همدمی تو، از هر شادمانی ای جز نزدیکی به تو، و از هر کاری جز فرمانبری ات، از توآمرزش می خواهم . [امام سجّاد علیه السلام ـ در مناجات ذاکرین ـ]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?کاکتوس

شنبه 86/1/4  ساعت 5:47 عصر

داستان کوتاه

ده سال بعد

دیپلمه‌ها روزی که فارغ التحصیل می‌شدند با هم قرار گذاشتند که ده سال بعد، در محل پارک دبیرستان جمع شوند ...
ده سال گذشت، از بچه‌های آن کلاس فقط سه تن در محل مقرر حاضر شدند...
یکی از آن‌ها لیست بچه‌های کلاس را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به خواندن:
- 313، علی یاپار؟

دومی پاسخ داد: یک شب با شش ضربه‌ی چاقو کشتنش، البته بلافاصله نمرد، حدود ده سال در حال کما بود، اما نتونست زنده بمونه ... هر سال توی روزنامه‌ها برای یادبودش آگهی می‌دن، با تاریخ تولد مشخص و تاریخ فوت نامعلوم.
- 365 دور موش کانِر؟
دومی گفت: وقتی داشت بمب می‌ساخت کشته شد. در تنظیم ساعت بمب اشتباه کوچکی کرد و بمب توی دستهاش منفجر شد و تکه پاره‌ش کرد.
- 402 کورشاد اصلی خان؟
- از جنگ که برگشت مدتی این طرف و اون طرف مخفی شد، اما عاقبت، لو رفت. اونطور که می‌گن، خیلی چیزها می‌دونسته و باید یه جوری پیداش می‌کردن، تا بالاخره یک شب وقتی داشته وارد خونه‌ش می‌شده با شش گلوله می‌کشنش.
- 445، دوریم مودکو؟
این بار سومی گفت:
وقتی داشته یک بانک رو می‌زده با پلیس درگیر می‌شه، بعد از زخمی شدن، توی راه بیمارستان می‌میره.
- 508، کاقان آلتای؟
- دومی: زندونیه... به بیست و چهار سال حبس محکوم شده، الان هم نمی دونم، تو کدوم زندونه؟
 اما می‌گن، وقتی توی زندان استانبول بوده یکی از چی‌ها رو می‌کشه و بعد به زندان Nigde تبعید می‌شه یعد از اون هم، دیگه هیچ خبری ازش ندارم.
- 613 داود قیرماز؟
- نتونست اینجا بمونه و از مملکت خارج شد، اگه برمی‌گشت می‌کشتنش، به همین دلیل همونجا موند، الان هم معلوم نیست، توی آلمانه یا قبرس ... می‌گن، به یک کافه حمله کرده و باعث کشته شدن شش نفر شده.
- 684، ناجی کیویلجیم؟
- اونقدر با چماق تو سرش می‌زنن تا می‌میره، قاتلش پیدا نمی‌شه، اما جسدش رو بیرون شهر توی یه خرابه پیدا می‌‌کن.
آخرش معلوم نشد که خودی‌ها کشتنش یا راستی‌ها ...
- 719، عایشه سزگین؟
- معلم می‌شه، توی یکی از شهرهای کوچیک تدریس می‌کرده، یه شب خونه‌ش رو آتیش می‌زنن و کارشو تموم می‌کنن.
- 833، هاشم یاغجی؟
- الان نماینده‌ی مجلسه، نور چشمی بود، یادتون که هست؟
مبصر کلاس بود و خبر چین مدیر مدرسه ...
- 915، بحری‌ ایش بیلن؟
- رفت تو کار کاسبی، حالا میلیارد ره، چهار تا کارخونه داره، خلاصه صاحب همه چی شده ... راستی این پسره کی بود؟
- چطور یادت نمی‌یاد! پیش ابراهیم چیفت سیز می‌نشست، خیلی هم هواشو داشت و خرجش می‌کرد.
- ها ... یادم اومد...
- 1025، علی یا نیلماز؟
- وقتی داشته اعلامیه به دیوار می زده، یکی از افراد گروه مخالف با هفت تیر کلکش رو می‌کنه؟
- 1054، قدری دوقرو؟
- یه بمب توی خونه‌ش منفجر می‌شه و خودش و زنش کشته می‌شن و دو تا بچه یتیم ازشون می‌مونه که فکر می‌کنم الان توی یتیم خونه باشن.
- 1122، شادی تکین؟
- خفه‌ش کردند، با کابل برق ، به همین راحتی ...
- 1325، عارف پارماک سیز؟
- از اتوبوس به زور پیاده‌ش می‌کنن و یه تیر خالی می‌کنن تو پیشونیش ...
- 1456، سلیم، جانلی؟
- توی زندونه، محکوم به ابد شده. ده ساله که منتظره بهش عفو بخوره، سرگردنه‌ی کاریبان با لخت کردن این و اون شکمشو سیر می‌کرده ... می‌گن ملاقاتی هم نداره ...
- 1500، یوسف برکت؟
- با اجل خودش مرد ...
- چطور ممکنه؟ مگه می‌شه؟
- فکر کن! اشتباهی، چیزی نکرده باشی!
- باور کن با اجل خودش مُرد
- غیر ممکنه!
- دروغم چیه؟ به خدا با مرگ طبیعی مُرد ...
- یعنی، توی جمع ما، کسی هم بوده که با اجل خودش بمیره؟
- پس، ما سه تا چه جوری زنده موندیم؟!
- توی شکم من، الان جای زخم سه تا گلوله هست.
- توی کمر من هم جای چهار تا چاقو هست.
- با این حساب میمون شماها، فقط منم که جون سالم به در بردم؟!
پس زنده باد الف ...

نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 86/1/4  ساعت 5:43 عصر

مثنوی ملانا



حکایت أن مرد کی تأسّی از دولت کرد

ابوالفضل زرویی نصر آباد

گوش بگشا ای حسام الدّین حسن!
تا بگویم قصّهْ آن پیرزن
بگذراز آن پیرزن تا زین سبق
قصّه ای دیگر بیارم بر ورق
تا نپنداری که خالی بسته ام
باز یک مضمون عالی بسته ام
بود دکانداری اندر شهر« ری »
کسب وکاری می نمود آن نیک پی
کاسبی می کرد از راه حلال
خود ندید او جز زیان و جز ملال
دید با این زحمت و این درد سر
کاسبی چیزی ندارد جز ضرر
دلخور از برنامه ْ بازار شد
کارو بار او به کلی زار شد
چون«گران کردن» ز دولت دیده بود
وان حکایت ها دگر نشنیده بود،
جنس های خویش را اندر نهان
کرد با تقلید از دولت، «گران»
شب مصمّم تا که در این راه شد
صبح فردا، محتسب آگاه شد
دستبندش زد که :« نفرین بر تو باد
این چه جرم است و چه ظلم است و فساد
باعث این کفرورزی کیست، کیست ؟
هین بگو تا این گرانی چیست، چیست؟»
خواست تا لب وا کند آن بینوا
گفت:« خاموش ای پلید بی حیا!
تا مصمّم گشتی اندر راه کج
اقتصاد ملک را کردی فلج
باعث این نابسامانی تویی
بد تویی، قاتل تویی، جانی تویی
هست عمری زیر چنگال توییم
سیزده سال است ، دنبال توییم»
مردو زن گشتند گرد آن دو جمع
همچنان پروانه، گرداگرد شمع
کوس رسوایی در آفاقش زدند
خفت و تا می خورد، شلاّقش زدند
شرح آن شلاّق وآن خوف و خطر
« این زمان بگذار تا وقتی دگر»
زان عتابش عقده ای در سینه شد
لنگ لنگان بر در کابینه شد
گفت یک سر با وزیران ودود
آنچه در آن روز با او رفته بود
کای شما اندر گرانی اوستاد
« مرمرا تقلیدتان بر باد داد!»
از شما تقلید کردم، یک نفس
زان سبب افتاد کارم با عسس
رونق کار شما در چیست، چیست ؟
این گرانی های اصلی، کار کیست ؟
گفت یک تن زان میانه، کای عمو
هست رمز کار دولت در کدو
«خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد»
آن که عاقل بود، فهمید این کلام
بیش از این عرضی ندارم، والسّلام

نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 86/1/4  ساعت 5:39 عصر

لطیفه

گدایى در خانه‏اى را زد و مستخدمه در را باز کرد، سپس برگشت و به اربابش گفت: مردى با عصا بیرون در ایستاده است.

 ارباب: بگویید برود. ما عصا لازم نداریم.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

خانم به شوهرش: توى روزنامه نوشته که در یک حراج یک «روبنس» و یک «وان گوگ» از همه قیمتى‏تر مى‏توانى به من بگویى روبنس چیه؟

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

سؤال: چک‏ها و اسلاوها از کجا مى‏دانند که کره زمین گرد است؟

 جواب: در سال 1948 امپریالیست‏ها را بیرون کردند و به طرف غرب راندند و در سال 1968 آنها از شرق برگشتند.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

گارسون کافه به مشترى گفت: شما یک نوشابه 20 تومانى داشتید یا 40 تومانى؟

 مشترى پاسخ داد: نمى‏دانم.

 گارسون گفت: پس همان نوشابه 40 تومانى بوده، و گرنه 20 تومانى را فراموش نمى‏کردید.

 در دادگاهى در اسکاتلند قاضى از شاهد پرسید: شما از کجا متوجه شدید که متهمان مست هستند؟

 شاهد: مک تاویش پولش را پرت مى‏کرد و مک فرزون آن را به مک تاویش برمى‏گرداند

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

خانم جوانى از شوهرش پرسید: عزیزم، به نظر تو این سالاد الویه چه طور است؟

 شوهر جواب داد: بسیار خوب و خوشمزه است، خودت شخصاً خریدى؟


نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 86/1/4  ساعت 5:24 عصر

ما ادمهای امروز !

  ما ادمهای امروز !


  اتم را شکافته ایم  اما . . . . . . . . . .  . . . . . .. . . . از درون خویش بیخبریم !
  فضای بیرون را شناخته و فتح کرده ایم  اما.  .  .  بافضای درون بیگانه ایم !
  همه روزه کیلومتر ها راه میرویم اما . . همسایه خویش را نمی شناسیم !
  زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما  .   . . . . . . .. . . .  زندگی کردن را خیر !
  متخصصان بیشتر داریم اما. . . .  . . . . . .  . . . . .  . . . مشکلات بیشتر نیز !
  بیشتر خرج میکنیم اما  . . . . . . . . . . . .. . .  . . . . . . . . کمتر لذت میبریم !
    داروهای بیشتر داریم اما   . . . . . .  . .  . .. . . .  بیماری های بیشتر نیز !
  وسایل ارتباطی بیشتری داریم اما  .    . . . . . . .  ارتباطاط کمتری داریم !
  

    ما ادمهای امروز !


نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 86/1/4  ساعت 5:19 عصر

بزن قدش... !

بزن قدش... !

ابوالفضل زرویی نصرآباد

ای بلوغ مبهم تبدار
ای فراخ جاری انگشتر و سیگار
ای ستیغ پچ پچ پسکوچه های ساکت و نمدار
آنک ای محبوب دلخواهم
بنده این جا، این طرف ، پهلوی درگاهم
و تو را من چشم در راهم«1»
***
من در این گرما که آدم می زند گه گه
توی آن له له
هیچ گاه اصلاّ نمی خواهم که مثل بعضی آدم ها
توی بنز شیک کولردار بنشینم
مرد مردانه
و بیایم کله ظهری در خانه
و گذارم دست را بر بوق ممتدش
تا که هر کس بشنود، زیر لبی گوید:
« لعنت حق بر پدر جدش »
***
بنده از دریا کنار و جنگل و کوه و کمر بیزار می باشد
وقتی آنجا پای آدم می شود از جزر و مد آب دریا خیس
پس چرا باید رود آنجا، مگر بیمار می باشد ؟!
****
من ندارم هیچ اصلاّ جانب سد و درخت و قایقش میلی
و پکر می باشم از این چیزها خیلی
مثل مجنون در فراق خانمش لیلی !
چون ندارد هیچ لطفی جز خنک بازی
- و نمی باشد به جان عمه ام این حرفها،
پشت هم اندازی-
و چنین کاری - به سد رفتن - اصولاّ از جهاتی
کار عقلانی نمی باشد
و چرا آدم رود جایی که از سوراخهای آن به آدم آب
می پاشد ؟!
***
گر تو هم مانند من بیزاری از دریاچه و از جزر و از مدش
و پکر از بنزی و از بوق ممتدش
و نداری هیچ میلی جانب کوه و کنار و چشمه و سدش
پس بزن قدش !
***
پاورقی:
«1»- توی این قسمت
شعر خود را آب بندی کرده ام بنده
یعنی از اینجا به بعدش تازه شعرم رفته تو دنده!

نظر شما( )
?کاکتوس

یکشنبه 85/12/20  ساعت 10:0 صبح

درد مشترک

درد مشترک

 

ارژنگ حاتمی

من و خروس هر دو

یک درد مشترک داریم

هر دو پی مرغیم و نمی یابیم

هر دو از کم یابی مرغ نالانیم

و خسته از این همه گشتن

 

خروس می خواهد

پیدا کند یاری برای تمام عمر

و من می خواهم

تنها یک شب با شکمی سیر سر بر بالین بگذارم

 

من و خروس می گردیم

گرسنگی آزارم می دهد

نگاهی به چهره نه چندان معصوم خروس می کنم

به راستی مزه ی خروس با مرغ فرقی می کند؟!

چرا این فکر تا الآن به ذهنم نرسیده بود ...

کارد را بر می دارم

خروس ناباورانه من را می نگرد ...

 

دیگر من و خروس آن درد مشترک را نداریم!

 


نظر شما( )
?کاکتوس

یکشنبه 85/12/20  ساعت 9:59 صبح

بله برون گوسفندی

«رویانا» دومین گوسفند شبیه سازی ایران و خاورمیانه که هم اکنون 5 ماه دارد، چهار ماه دیگر بالغ می شود و محققان به دنبال جفت مناسب برای این موجود شبیه سازی شده هستند.

از مخاطبان عزیز تقاضا می شود چنانچه گوسفندی مناسب سراغ دارند معرفی نمایند

راستی بله برون را متجرمان چه می گویند؟... Yes-Out ؟!


نظر شما( )
?کاکتوس

یکشنبه 85/12/20  ساعت 9:58 صبح

وقایع اتفاقیه

وقایع اتفاقیه !

ابوالفضل زرویی نصرآباد

عمه ای صد ساله دارم من،
شوهرش پنجاه سالی پیش از این مرده است
بعضی از بدخواه مردم نیز می گویند:
او ز دست کارهای عمه ام، بیچاره سم خورده است !
***
عمه ام سربار خرج بنده در این عهد وانفساست.
زندگی اندر جوارش، سخت و طاقت سوز و جانفرساست !
آی مردم !
در شما آیا جوان ساده ای خام و مجرد نیست ؟
***
عمه ام شاید زمانی دختری شیرین زبان بوده است.
شاید آن ایام
بر خلاف گفته بدخواه مردم، مهربان بوده است !
حال آیا باز هم او را نمی خواهید؟!
***
چند روزی پیش،
عمه ام شکوا کنان می گفت:
آخ ملاجان ! « من اینجا بس دلم تنگ است »«1»
پس پریشب مادر مشدی رجب می گفت:
بین صغری خانم و حاجی حسن جنگ است
بحثشان روی « هوو » و « صیغه » و این چیزها بوده !
من نمی دانم که آیا راست می گویند،
این که بعد از این برای مردها عقد و نکاح و صیغه اجباری است؟!
گر چنین باشد برای من
از میان خواستگاران، شوهری باب پسند خویش پیدا کن !
خیر بینی، خیز و قفل بسته بخت مرا وا کن ! »
***
گویم: « آخر عمه جان ! اینها که می گویی
شایعاتی بی پر و بی پاست
عمه ام در حرفش اما، سخت پابرجاست !
پس جوابش می دهم این سان:
« عمه جان ! آیا گمان داری برایت خواستگاری هست؟!»
می دهد پاسخ:
گر کنی بالا برایم دست،
« آری ! هست !!
آری ! هست !! »

پاورقی:
«1»- از آنجا که عمه بنده کتابهای مرحوم اخوان ثالث را زیاد می خواند، احتمال می دهیم این بیت را از ایشان الهام گرفته باشد.
***



نظر شما( )
?کاکتوس

سه شنبه 85/12/15  ساعت 3:40 عصر

با عرض معذرت ا زمحمدعلی بهمنی

با عرض معذرت ا زمحمدعلی بهمنی

 امید مهدی نژاد

خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

محمد علی بهمنی


خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
جمشیدم و رباب قبولم نمی کند

آلوده ام، کسی به پشیزم نمی خرد
بو می دهم، گلاب قبولم نمی کند

از آن طرف به دسته دستم نمی رسد
از این طرف رکاب قبولم نمی کند

میدان فاطمی به مسیرم نمی خورد
میدان انقلاب قبولم نمی کند

از بس سرم پر است ز انواع فکر و ذکر
بالش برای خواب قبولم نمی کند

با اینکه بندبازترین جماعتم
اما خلیل عقاب قبولم نمی کند

ریشم مرا ز موضع تهمت نجات داد
بانوی بدحجاب قبولم نمی کند

ای دل! بخور فلافل اصغر کثیف را
وقتی چلوکباب قبولم نمی کند


نظر شما( )
?کاکتوس

سه شنبه 85/12/15  ساعت 3:32 عصر

با اجازه برادر حافظ شیرازی

با اجازه برادر حافظ شیرازی
علیرضا قزوه

ز بس تلویزیون گوید از آن چشم و از آن ابرو
گرفتارم میان بیست سی میلیون کمان ابرو

شده چشمان مطرب چارتا وقتی که می بیند
حدیث شیخنا چشم است و ذکر روضه خوان ابرو

ز دست شاعران هر چیز ناممکن شود ممکن
شب مهتاب بالا می رود از نردبان ابرو!

یکی هوهوکشان سر می کشد یک شیشه گیسو را
یکی مست است با نوشیدن یک استکان ابرو

پسرها مثل دخترها بزک دارند و آرایش
ببین مانند مرجان کرده نازک کامران ، ابرو

جوان اصفهانی دوست دارد چشم شیرازی
خود شیراز وارد می کند از اصفهان ابرو

شبیه هر چه را دارند می سازند در دنیا
بخر از این دکان چشم و بخر از آن دکان ابرو

جوانان وطن مان ساختند از کود ، برق و گاز
پزشکان وطن مان ساختند از استخوان، ابرو

ببین سریال های سینمایی را که دریابی
در این دوران چرا این قدر دارد آب و نان ابرو!

پی ادغام چندین سازمان دیشب شنیدم من
یکی شد سازمان چشم هم با سازمان ابرو!

عجب ابرو پرانی می کنند این پیرزن ها هم
زن حاجی به حاجی گفت حاجی! یک تکان ابرو !

در این اوضاع هردنبیل بنویس "آش کشک و دوغ "
نمی پرسد کسی داری چه می خوانی بخوان "ابرو"!


نظر شما( )
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزه گرفتن بعضی ها ...!
لباس فرم
هدفمند کردن یارانه ها
طنز نوروزی
مونتاژیات ادبی !
آنفولانزا
دوبیتی طنز
انواع پیغامگیر… گوش کنید!!
مجموعه شعر طنز...8
مجموعه شعر طنز...7
[عناوین آرشیوشده]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

221985

بازدید امروز

9

بازدید دیروز

8


 RSS 


 درباره خودم


 لوگوی وبلاگ

وبلاگ طنز کاکتوس

 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 آرشیو

بهار1388
زمستان1387
پاییز 1387
بهار1387
پاییز1386
تابستان1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1388
پاییز 1388

 لینک دوستان

با هم بخندیم ولی به هم نخندیم!!!
طنز نوشته های من
از قلم اندیشه تراوش می کند
یادداشت های من
کوراب
بازتاب نفس صبحدمان
حسین پناهی
دست نوشته های پراکنده من
شبکه علمی کشور

اشتراک