حجله یا گور/ مهدی اخوانثالث
شنیدم در دهی از آنورآباد
جوانی سخت کمرو گشت داماد
چنان کمرو، که اخذ اجرت خود
ز شرمِ «وِرمَنَه» رویش نمیشد
تو گویی جز سکوت و جز شنفتن
ندارد هیچ زادی بهر گفتن
شب عیش و زفاف و وصلت آمد
جوان در حجله با صد خجلت آمد
دو محرم را به خلوت کرده بودند
فِراشِ وصل را گسترده بودند
مهیا مقتضی و منع مفقود
گل و گلچین و رخصت، هرسه موجود
همین مانده برافکندن نقابی
کنار و بوسهای و فتح بابی
ولی کمرو جوان هر رشته میتافت
برای گفتوگو حرفی نمییافت
عروس از انتظارِ خود کلافه
ز بیتابی و خشمش پُر، قیافه
به قول پیرهای استخواندار:
جوان خندان شود با کاهِ دیوار
جوان و اینقدر بیحال و کمرو؟
ندانم کاهِ دیوار است، یا شو؟
سرانجام آن جوان دل را به دریا
زد و پرسید از همسر که: «آیا
تو میدانی اصول دین بُوَد چند؟»
عروسش زد تمسخربار لبخند
که: «حجلهست این، نه گور، ای خانهآباد!
نکیر و منکری تو، یا که داماد؟
خدایا! حجلهام را گور گردان
ز من این کرّهخر را دور گردان»
ادامه مطلب...
|