سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ طنز کاکتوس

 

سپارنده دانش نزد غیر اهل آن، مانند آویزنده گوهر و مروارید و طلا برگردن خوکان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?کاکتوس

شنبه 87/9/23  ساعت 10:23 عصر

از دفترچه خاطرات آقای خاتمی خودمان

امروز صبح مقداری مطالعه کردم. کتاب جالبی بود درباره کانت. کانت واقعا آدم بزرگی بوده است؛ حتی شاید بزرگتر از محمدعلی ابطحی خودمان! ابطحی اصرار دارد که من رئیس جمهور بشوم اما به نظر نمی آید کانت چنین نظری داشته باشد. در مقدمه کتاب نوشته بود که کانت تا آخر زندگی اش از شهرش خارج نشده و زندگی آرامی داشته است. کاش می‌شد من هم زندگی آرامی داشته باشم. مثل آن روزهایی که در کتابخانه ملی از صبح تا شب و در سکوت کامل کتاب‌ها را می چیدم. ساعت حدود ده بود که تصمیم قطعی گرفتم به هیچ وجه دیگر وارد سیاست نشوم و بروم در یک شهر دوری، مثل کانت خودم را زندانی کنم. 

یک ربع بعد دبیرکل مشارکت تماس گرفت و پای تلفن گفت که تصمیم گرفته‌اند من را نامزد کنند. آمدم بگویم چه تصمیمی گرفته‌ام که یک مقداری در باب لزوم کاندیداتوری من حرف زد و دیدم انگار بد نمی‌گوید. ساعت حدود ده و نیم بود که قانع شدم باید رئیس جمهور بشوم. 

دوستان مشارکتی راست می‌گویند باید در مقابل فشارها ایستاد. من که از هیچ چیز نمی‌ترسم و حاضرم ده بار دیگر هم بزنم زیر گریه و بگویم "استاده‌ام چو شمع  مترسان ز آتشم". در همین فکرها بودم که صدای شکستن شیشه آمد. هراسان به طرف بالکن دویدم و دیدم باز این فاطمه خانم، دم در خانه ما جار و جنجال راه انداخته. خیلی عصبانی شدم. اینجور وقت‌ها رنگم می‌پرد و بدنم شروع می‌کند به لرزیدن. 

مادر بچه‌ها قندآب آورد و آرامم کرد.نمی‌دانم این خانم رجبی از جان من چه می‌خواهد. اوایل فقط فحش می‌داد اما جدیدا هی چادر چاقچور می‌کند و می‌آید به داد و فریاد و سنگپرانی. می‌ترسم آخرش بزند، زبانم لال ، بلا ملایی سرم بیاورد. هر چقدر فکر کردم دیدم ریاست جمهوری به این دردسرها نمی‌ارزد، تصمیم گرفتم منصرف شوم. مادر بچه‌ها هم موافق بود. 

سر و صدای فاطمه خانم که دور شد، گفتند آقای عطریان‌فر و رفقایش از کارگزاران آمده‌اند. تا رسیدند ماشین حساب درآوردند و شروع کردند به حساب و کتاب. در مجموع به این نتیجه رسیدند که با نه میلیارد و چهارصد میلیون تومان سر و ته تبلیغات انتخاباتی هم می‌آید. بعد پول‌هایشان را گذاشتند روی هم و دیدند از این مقدار بیشتر هم هست. آن‌وقت پیشنهاد دادند که رئیس جمهور شوم و دوازده تا وزارت را هم می‌خواستند. می‌خواستم بگویم من نامزد نمی‌شوم که خجالت کشیدم. من از بچگی آدم ماخوذ به حیایی بوده‌ام. واقعا گیر کرده بودم و نمی دانستم چه‌کار کنم که یک دفعه داد و هوار از حیاط منزل بلند شد. یکی از حاضران از پنجره نگاه کرد و فریاد زد "خدایا کمک... شیخه!" در چشم به هم زدنی میهمانان کارگزارانی فرار را بر قرار ترجیح دادند و از در پشتی در رفتند. 

آقای کروبی برادر عزیز من است ولی من نمی‌فهمم چرا اینقدر عصبی مزاج است. تا از در خانه به اتاق من رسید، هشت نفر را کتک زده بود. خوشبختانه هنوز اینقدر احترام من را دارد که دست رویم بلند نکند، هر چند من بنا به عادتم اگر از کسی سیلی بخورم آنطرف صورتم را هم می‌برم جلو که یکی دیگر بزند. حالا این سیلی از طرف موتلفه باشد یا شورای نگهبان یا انصار حزب الله یا آبادگران یا اعتماد ملی فرقی نمی‌کند. ما اهل گفتگوی تمدن‌هاییم! 

بعد از اینکه آقای کروبی را با چند پارچ آب یخ سردش کردیم معلوم شد که فکر کرده من می خواهم نامزد شوم. آقای کروبی از سال 84 هر وقت سر صبح خوابش می‌برد کابوس‌های ناجوری در مورد انتخابات می بیند. این بار خواب دیده بود که من کاندیدا شده‌ام و کارمان به دور دوم کشیده و ایشان سر صبح شمارش آرا خوابش برده و من شده‌ام رئیس جمهور. خیالش را راحت کردم که اینطور نیست. خیلی خوشحال شد و محکم در آغوشم کشید. این شیخ ما همه‌ی کارهایش کروبیانه است. آنچنان فشاری داد من را که داشت دنده هایم فرو می‌رفت. بعد دوید بیرون تا باز برود جلوی ساختمان شورای نگهبان منتظر آقای جنتی شود برای درگیری. 

نیمه‌جان وسط اتاق افتاده بودم که محمدعلی ابطحی آمد. مثل همیشه یادش رفت در بزند و همانجور که داشت اس‌ام‌اس بازی می‌کرد آمد توی اتاق. چند تا اس ام اس بی مزه خواند و قاه قاه زد زیر خنده. بعد حال و روز من را دید و شرع کرد به مشت و مال دادنم. یک کمی حالم بهتر شد. خواست برای شکستن قولنج روی کمرم بنشیند که قسمش دادم کوتاه بیاید و کمی باقلوای یزدی بردارد بخورد. طرفهای ظهر بود که ابطحی رفت. ناهار میهمان من بود و با اینکه به منزل گفته بودم به اندازه 6 میهمان غذا بیشتر بپزند به خودم چیزی نرسید. خدا را شکر که بعد از ناهار، ابطحی خوابش می گیرد؛ والا معلوم نبود تا کی می خواهد هی دامن لباده‌ی من را بکشد و بگوید "آقای خاتمی، جون مو کاندید رو".  تمام فکر و ذکر این محمدعلی خان کم کردن روی همشهری‌اش قالیباف است. ولی آدم خوبی است و مشت و مال هم خوب می‌دهد و من نمی توانم رویش را زمین بیندازم. تصمیم گرفتم به خاطر گل روی او هم که شده نامزد شوم. 

وقتی که رفت کمی درباره افکار هانتینگتون مطالعه کردم. کتاب هانتینگتون دیگر ورق ورق شده بسکه خوانده‌ام آن را و باید بدهم صحافی‌اش کنند. همانطور که داشتم می‌خواندم خوابم گرفت. هنوز چشم‌هایم گرم نشده بود که تلفن زنگ خورد. یکی از گروه‌های دانشجویی بود که تهدید می‌کرد اگر نامزد رئیس جمهوری شوم من را خواهند دزدید. خواستم بگویم من از این تهدیدها نمی‌ترسم که دیدم دروغ‌گو دشمن خداست! گوشی را گذاشتم و به طور جدی تصمیم گرفتم عطای ریاست جمهوری را به لقایش ببخشم. گفتم عطا ، یاد عطا مهاجرانی افتادم. گویا الان انگلیس است. وزیر ارشاد خوبی بود. کاش بود و من را از این مهلکه نجات می داد. من وزیر ارشاد بودم و رئیس جمهور شدم، او هم وزیر ارشاد بود و می‌توانست رئیس جمهور بشود. کاش به همان جمیله خانم قناعت می‌کرد؛ حیف! 

××××××××× 
ساعت حدود نه شب، بعد از حدود بیست و نه بار تصمیم و انصراف برای نامزدی، احساس کردم حالم خوب نیست. در حالی‌که تصمیم گرفته بودم رئیس جمهور بشوم رفتم آبی به دست و صورتم زدم و در حالیکه مصمم شده‌بودم از کار سیاسی خودم را بازنشسته کنم از دستشویی آمدم بیرون! بین راه یک سوسک گنده دیدم. زیاد نترسیدم. تصمیم گرفتم با لنگه نعلین بکشمش؛ اما منصرف شدم چون فکر کردم این بیچاره هم لابد زن و بچه دارد و گناه دارد. کمی که رفت جلوتر و خوب شاخک‌های پلیدش را نگاه کردم به این فکر افتادم که این موجود کثیف می‌تواند تمام ما را بیمار کند. نعلین را بردم بالا، که دیدم این کار در قاموس گفتگوی تمدن‌ها نیست. 

خواستم بیایم بیرون که به این فکر افتادم که بالاخره تساهل و تسامح هم حدی دارد. برگشتم طرفش، اما دیدم او هم برگشته طرف من و مستقیم دارد جلو می‌آید. درگیری و اغتشاش بزرگی ممکن بود روی بدهد. قبل از اینکه به من برسد به این نتیجه رسیدم که گذشت از بزرگان است و درگیری در شان ما نیست. گفتم زنده باد مخالف من؛ و سریع آمدم بیرون.
نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 87/9/9  ساعت 11:51 صبح

از دفتر خاطرات اوباما : سرم خیلی شلوغ است!

 ارژنگ حاتمی
دوشنبه - امروز با صدای زنگ تلفن همراهم از خواب بیدار شدم، یک نفر آن طرف خط در حال تبریک گفتن بود، کمی فکر کردم، امروز که روز تولدم نیست، از ازدواجم هم سالهای زیادی می گذرد، احساس می کنم شاید مزاحم باشد، می گویم: شما؟!و پاسخ می شنوم: جان!!می گویم: جانت بی بلا!خودت رو معرفی کن!
و صدای آن طرف خط می گوید: جان هستم، جان مک کین، رقیب انتخاباتی ات، زنگ زدم بهت تبریک بگم، تو رئیس جمهور امریکا شدی!
از او تشکر و گوشی تلفن را قطع می کنم، با خودم می گویم عجب آدم های مردم آزاری وجود دارند ها!مگر رئیس جمهور امریکا شدن تبریک گفتن هم دارد؟!که ناگهان ... اوه!مای گاد!!من رئیس جمهور شدم، و حالا با این وعده ای که دادم، چه کار کنم؟!خدا کنه ساشا و مالیا نفهمند من رئیس جمهور شدم!!نباید به آنها اجازه بدم تلویزیون نگاه کنند!

سه شنبه- ساشا و مالیا به خانه می آیند و متأسفانه در مدرسه فهمیده اند که رئیس جمهور شدم، از اینکه باید وعده ام را عملی کنم بسیار شادمان هستند، می گویم: اما مادرتان هنوز اجازه نداده!، ساشا و مالیا حرف خودشان را می زنند و می گویند وعده ای را که دادی، عمل کن!و حالا من مانده ام و اینکه چطور خانمم را راضی کنم با توجه به آلرژی داشتن مالیا، یک سگ در خانه نگه داریم!! ای کاش به مانند دیگر نامزدهای ریاست جمهوری در سراسر دنیا عمل می کردم و وعده های کارشناسی نشده نمی دادم!

چهارشنبه - مشاور نخست وزیر سابق اسرائیل گفت: با اوباما خواب راحت نخواهیم داشت؛ واقعا نمی دانم چرا این حرف رو زده؟!من اصلاً قرار نیست موقع خواب مزاحم اونها بشم، من مثل زمانی که رئیس جمهور نبودم شبها در کنار خانواده ام خواهم بود!

پنجشنبه - سرم خیلی شلوغ است، علاوه بر اینکه باید دنبال یک سگ بگردم که آلرژی زا نباشد، باید پیش یک دکتر جراحی پلاستیک هم بروم، آخه روزنامه صهیونیستی هاآرتص نوشته: دوست اسرائیل کسی است که شبیه بوش باشد، البته نمی دانم خانمم را چکار کنم؟!او گفته اگر با استفاده از جراحی پلاستیک خودم رو شبیه بوش کنم، طلاقم می ده!!

جمعه - چند روز پیش یک نامه تبریک از ایران به دستم رسیده بود، در پاسخ به خبرنگاری که نظرم رو در این مورد پرسید، گفتم: بعداً پاسخ می دهم، راستش را بخواهید این روزها درگیر پیدا کردن یک سگ غیر آلرژی زا و همچنین یک جراح پلاستیک خوب هستم و هنوز فرصت نکردم نامه رو بخونم!سرم خیلی شلوغ است!

شنبه- امروز یکی از دوستان خبر خوبی بهم داد، گفت، منظور اون روزنامه صهیونیستی از این جمله که: دوست اسرائیل کسی است که شبیه بوش باشد، این است که از لحاظ تفکر شبیه بوش باشد نه از نظر شکل ظاهری، راستش را بخواهید خیلی خوشحال شدم که عمل جراحی کنسل شد، آخه آدم به خوش تیپی من میره خودش رو شبیه یه [..] ی مثل بوش کنه؟!حالا که بهتر فکر می کنم خانمم حق داشت تهدیدم کنه، اگه شکل ظاهری ام رو مثل بوش کنم طلاقم می ده!تصمیم می گیرم با مراجعه به آرشیو صحبتهای بوش با طرز تفکرش آشنا بشم تا بتونم شبیه اون بشم و با برخی دوستان، دوستی مون بهم نخوره!!

یکشنبه- همه مغازه ها امروز تعطیل هستند، هنوز سگ مناسبی برای بچه ها پیدا نکردم، دیشب هم اصلاً نخوابیدم، داشتم با مطالعه صحبتهای بوش با طرز تفکرش آشنا می شدم، فردا در مصاحبه مطبوعاتی اعلام می کنم: ایران از تروریسم حمایت می کند!

نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 87/9/9  ساعت 11:46 صبح

دوبیتی های نفتی! + عاشقی

الا ای نفت! روز خوش نبینی

گل عیش از حیات خود نچینی

نشد چون بچّه ی آدم بیایی

دمی هم بر سر سفره نشینی!

 

تو را، گفتم بپردازند خشکه

سر سفره بیایی بشکه بشکه

لب ما تر نشد از خشکه ی تو

الهی که بری زیر درشکه!!

از این وضع هشلهفتی، نگردی

قلمکــــــاری و زربفتی نگردی

جناب وعده در حال عبور است

بپا ای سفره جان نفتی نگردی!

به دنیا کسب و کارت روبراه است

طلا هستی ولی رنگت سیاه است

سر سفره چگونه آرمت چون

طنابم پاره و دلوم به چاه است!


نظر شما( )
?کاکتوس

شنبه 87/9/2  ساعت 2:27 عصر

زایمان...!

شاعر:ابوالفضل زرویی نصرآباد

ما  که   در   صف   از   فشار   همدگر  زاییده ایم

صبح  ها  تا   شام   و   شبها   تا   سحر  زاییده ایم

از   فشار    جمع    مردم   بار   ها   با   حال  زار

در    کنار     دکه ی     مشتی     صفر   زاییده ایم

گاه   بعضی    را     میان     همدگر    زایانده   ایم

گاه   ما    هم    در  صفی  جای   دگر  زاییده ایم

زیرکی  می گفت  آن طوری  که  من  کردم  حساب

از   زن    اکبر    چاخان    هم    بیشتر   زاییده ایم

چون  که  او  هر  سال  می  زاید  یکی  کودک ولی

ما  همین   امسال   صد   کاکل   به   سر  زاییده ایم

در  همین   تهران   هزاران   بار   فارغ  گشته  ایم

غیر  از  آن  طفلان  که  شاید  در  سفر  زاییده ایم

دوش  با  من  تازه  کاری  در  صف   سیگار  گفت

بس  که   می  کوبندمان   از  پشت  سر  زاییده ایم

گفتمش   عیبی   ندارد   ای   برادر   زان   که  ما

پیش از این ها  در  صف  قند  و  شکر  زاییده ایم

دیگران   در    بخش    های    زایمان   زاییده اند

لیک  ما   در  بین   مردم پشت  در  زاییده ایم

اندر این آشوب و غوغا جنس کودک شرط  نیست

ای که می پرسی  که  دختر  یا  پسر   زاییده ایم

الغرض  امروز   دیگر   کارمان   زاییدن  است

گوش  شیطان  کر فقط   بی درد سر  زاییده ایم


نظر شما( )
?کاکتوس

چهارشنبه 87/8/29  ساعت 10:7 عصر

اینجا انفرادی است!

من به وصالت فکر نمی کنم

من می خواهم خودم را راحت کنم

من به وصالت فکر نمی کنم

من می خواهم خودم را خالی کنم

آب ها رفته اند

نمی خواهم آبرویم برود

آفتابه را پر کن!

بده به من و سریع برو

اینجا انفرادی است!

ایجا ورود ممنوع است!

اینجا مرا تنها می خواهند

تنهای تنها

 شاعر:کاکتوس


نظر شما( )
?کاکتوس

دوشنبه 87/8/20  ساعت 1:17 عصر

ورق پاره!

رییس جمهور: این مدارک ورق پاره ای بیش نیستند!!!.

شاعر:محمدجاوید

درآغاز سخن معذور از اینکه // دوگانه شد زبان شعرم این بار

کمی تا قسمتی شد عامیانه// وباقی با زبان عرف و معیار

 

(قلم چی ) تخته کن دکـاّن خود را// ورق پاره ست ازامروز مدرک

لیسانس و فوق و حتی دکترا هم // نمی ارزد به یک من نان سنگک

 

برای اخذ این اوراق پاره // کسی دیگه کلاست را نمی ره

دیگه هرگز کسی پولی از این پس// برای تست کنکورت نمی ده

 

نمی چاپه دیگه انواع مدرک // به این ترتیب دانشگاه آزاد

دیگه هرگز کسی پول عزیزش// برای آن نخواهد داد برباد

 

ودانشگاه های دولتی هم // شدن بیکاروپشه می پرانند

اساتیدش به جای کار تدریس// از این پس غاز خود را می چرانند

 

بنابراین ازاین پس نیست فرقی// میان دکترو دلاک و دربان

اگر پست وزارت هم بگیری// نمی پرسند این باشی ویا آن

 

وبالاخانه ها فابریک ِ فابریک // تلاش مغزها تعطیل ِ تعطیل

زمین علم و تحقیق وپژوهش// نخواهد زد از این پس هیچ کس بیل

 

ومالیدند گِل درهایشان را // درآن سوی جهان هاروارد و آکسفورد

وشد پاهای دانش رو به قبله// به لب آورد انا لله و مُرد

 

تو هم « جاوید» یک کوزه بیاور// ورق پاره ت بذار روی در ِآن

به صبح و ظهر و شب قبل از غذایت // بنوش از آب آن روزی سه لیوان

 

 

 


نظر شما( )
?کاکتوس

دوشنبه 87/8/13  ساعت 4:14 عصر

شما که خودت بودجه ای!

جاسبی:
من به صندلی ریاست دانشگاه نچسبیدم، این صندلی است که به من چسبیده!

خوش به حال آقای جاسبی، چه چیزهای خوبی به ایشان می چسبد، بچه که بودیم بزرگترها هی پس گردنی به ما می زدند و می گفتند به کله کچلت پس گردنی می چسبد، بعد که بزرگتر شدیم هی روی صندلی هایمان آدامس می گذاشتند و آدامس به شلوارمان می چسبید، بین خودمان باشد این روزها هم یه بنده خدایی به ما چسبیده و از ما تقاضا دارد با او امر خیر انجام دهیم!

 

رئیس دانشگاه آزاد همزمان با فرا رسیدن ربع قرن فعالیت گفت:

آینده ای روشن و بسیار درخشان برای دانشگاه آزاد ترسیم می کنم.

سئوال اساسی: مقصود از «آینده روشن» در جمله فوق چیست؟

الف- روزی که دانشگاه آزاد در کره ماه شعبه بزند.

ب- روزی که در خارج منظومه شمسی هم دانشگاه آزاد شعبه بزند.

ج- روزی قانونی تصویب شود و به واسطه آن تمام کودکان بعد از کودکستان به طور مستقیم وارد دانشگاه آزاد شوند و دارای تحصیلات دانشگاهی بشوند.

د- روزی که صندلی های دانشجویان هم به آنها بچسبد و تا آخر عمر دانشجو بمانند و هی شهریه بدهند!!

یک توضیح: باز هم جای شکرش باقی است پس از بیست و پنج بالاخره تصمیم به کشیدن آینده ای روشن شد، آگاهان پیش بینی کردند فرایند کشیدن این آینده ای روشن بیش از پنجاه سال به طول بینجامد، اما گفتنی است هر چی این آگاهان تلاش کردند نتوانستند پیش بینی کنند این آینده روشن ترسیم شده در هزاره چندم محقق می شود.

 

جاسبی:

 اگر دانشگاه آزاد نبود این همه نیروی جوان دچار سرخوردگی و بیماری های روحی روانی می شدند.

و البته حالا که دانشگاه آزاد وجود دارد، این جوانان پس از پنج شش سال و وقتی که فارغ التحصیل شدند و خرج و مخارج دانشگاه آنها را پیر کرد و دیدند کار مرتبط با رشته آموخته شده موجود نیست افسردگی می گیرند، در نتیجه نیروهای پیر به جای نیروهای جوان بیماری روانی می گیرند.

در همین رابطه یک شاعر که دوران جوانی اش را در قله های سر به فلک کشیده علمی مملکت (دانشگاه آزاد!!)گذرانده است گفت:«پیر شدم، پیر تو ای جوونی!!»

 

رئیس دانشگاه آزاد:

 ما از دولت انتظار بودجه ای برای دانشگاه آزاد نداریم.

نظر شما در مورد جمله فوق چیست؟!

الف- جون ما بیا و انتظار هم داشته باش!

ب- شما که خودت بودجه ای!

ج- دارندگی و برازندگی!

د- اما دولت انتظار بودجه از شما داره!!


نظر شما( )
?کاکتوس

پنج شنبه 87/8/9  ساعت 8:52 عصر

کنکور آزمایشی - دانشگاهی

کنکور آزمایشی-دانشگاهی
1- قبولی ........... در برق شریف!
الف- بابا برقی!
ب- پت و مت
ج- کردان
د- رتبه 16 هزار کنکور

2- مشکل کمبود ... دانشگاهها رفع شد.
الف- خوابگاه ب- فضای آموزشی د- کتابهای تخصصی و به روز د- جسد آموزشی

3- محجوب: ... فارغ التحصیلان ... .
الف- همه - سرکارند! ب- نیمی از- راننده تاکسی تلفنی هستند. ج- یکی از - سرش را خاراند! د- نیمی از - بیکارند.

4- پورعباس: ... امری ... است.
الف- بومی گزینی - من در آوردی!
ب- شانسی قبول شدن در کنکور- باحال
ج- جهانخوار بزرگ - کا
د- بومی گزینی - مثبت

5- وزیر علوم استفاده نفرات اول آزمون 87 را از ... تکذیب کرد.
الف- کمربندهای لاغری
ب- چیز!!
ج- سیمکارتهای ایرانسل
د- آموزشگاههای کنکور

6- زاهدی(وزیر علوم): افزایش ............ در حال بررسی است.
الف- رد و بدل شدن جزوه میان دانشجویان
ب- اشتهای دانشجویان در سلف
ج- باختهای تیم پیام
د- شهریه دانشگاه آزاد

7- لاریجانی: اگر کسی می خواهد درس بخواند....
الف- لازمه اش آن است که پدر پولداری داشته باشد.
ب- با توجه به بومی گزینی دانشگاه ها، باید یک دانشگاه سر کوچه شان باشد.
ج- ما به او وام صد میلیون تومانی می دهیم.
د- مثل بچه آدم بنشیند و درسش را بخواند.

راهنمایی: گزینه های الف، ب و ج در هیچکدام از سؤالها، پاسخ صحیح نمی باشند
!

نظر شما( )
?کاکتوس

سه شنبه 87/7/30  ساعت 8:4 عصر

حمایت از حیوانات

یه روز خدا میخواس بیاد بشینه

آدم  و  حوا  رو  بیافرینه 

 

وقتی اومد مشغول کـــارش بشه

خواس یه فرشته دستیارش بشه

 

تو جرگه ی فرشته ها نگا کرد

از تو اونا یه کـــار گـر  جدا کرد

 

گف: برو  ظرفو  پُر  خاک رُس کن

آب ام بریز یه خورده گل درُس کن

 

فرشته با کمال میل پا شد

برای تعظیم یه ذرّه تــا شد

ادامه مطلب...

نظر شما( )
?کاکتوس

سه شنبه 87/7/23  ساعت 3:55 عصر

بهشت و دوزخ

اونـــا کــه میــمیرن مـیرن  تــــو بــرزخ

قـاطـی میشـن اهــل  بهشت و دوزخ

کـــار همـــــه اونجــــا  بخـور بخـــوابــه

تــــا روز آخــــر ،  کــه حساب کتــابــه

اونجــــــا یـــــــه سـیستم  اداری داره

واســــــه خودش  ســاعت کاری داره

سیـستِم اونجــــارو  میگـــن عــالیــه

کـــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــا لـیــــه

فــرشتــه ای هست  کـه کارش  اینه

صُب تـــاشـب اونجـا  بگیـــره  بشینه

ادامه مطلب...

نظر شما( )
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزه گرفتن بعضی ها ...!
لباس فرم
هدفمند کردن یارانه ها
طنز نوروزی
مونتاژیات ادبی !
آنفولانزا
دوبیتی طنز
انواع پیغامگیر… گوش کنید!!
مجموعه شعر طنز...8
مجموعه شعر طنز...7
[عناوین آرشیوشده]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

220995

بازدید امروز

8

بازدید دیروز

19


 RSS 


 درباره خودم


 لوگوی وبلاگ

وبلاگ طنز کاکتوس

 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 آرشیو

بهار1388
زمستان1387
پاییز 1387
بهار1387
پاییز1386
تابستان1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1388
پاییز 1388

 لینک دوستان

با هم بخندیم ولی به هم نخندیم!!!
طنز نوشته های من
از قلم اندیشه تراوش می کند
یادداشت های من
کوراب
بازتاب نفس صبحدمان
حسین پناهی
دست نوشته های پراکنده من
شبکه علمی کشور

اشتراک