اندر این شهر بسی دزدانند
همه چیز از همه کس می دزدند
کله وکفش، زهر بی سر وپا
سمعک ازناشنوا می دزدند
چه توان گفت، که رندان دغل
گاهی از کور، عصا می دزدند
یا که از زاهد وارسته قبا
یا که از شیخ، عبا می دزدند
کیف زنهای موتور دار وزرنگ
کیف را توی هوا می دزدند
تا ابد لعن به دزدان دوا
چون ز بیمار، شفا می دزدند
قدرت از روغن وبنزین رفته
من ندانم که چه را می دزدند
بهره ی بانک، چو افزوده شود
یعنی این جمع، ربا می دزدند
آب را تیره وآلوده کنند
از هوا نیز، صفا می دزدند
نصف شب آب مرا می بندند
سر شب برق شما می دزدند
گر چه دزدی عمل بی جایی ست
گاهی البته بجا می دزدند
موقع خوردن سیلی این جمع
سر خود را به خدا می دزدند
قطع ید کردن آنان سخت است
دست را این نجبا می دزدند
اثر از مهر ووفایی گر نیست
عجبی نیست، وفا می دزدند
شاعرا، طنز سرایی بس کن
چون که اشعار تو را می دزدند!