برای رسیدن لحظه دیدار بیشتر از تمام ساعتها دقیقهشماری میکنم.
برای مردن عمری فرصت دارم.
چون روحم هنگام صعود به آسمان با کسر مواد سوختی روبرو شد، به زمین بازگشت.
وقتی لحظهها ساعتم را هل میدهند جلو میرود.
به یاد ندارم نابینائی به من تنه زده باشد.
به تعداد شکستهایم روزنه امید دارم.
اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همهجا رسیده بودم.
اگر بهار بودم تیر چراغ برق را هم از نعمت روئیدن محروم نمیکردم.
قبل از خوردن قرص خوابآور ساعتم را از مچم باز میکنم که نخوابد.
پرنده محبوس آینه را شکست که تصویرش را در قفس نبیند.
ستاره، چراغ خواب فرشتگان است.
پوست موز انتقام لگدمال شدنش را از طرف میگیرد.
پیری بلند پروازیهای ایام جوانی را به خاک میسپارد.
گربه پر توقع انتظار دارد موش به خودش سوس گوجه فرنگی بزند.
چون زندگی را دوست نداشت درمجلس ختم به بستگانش تبریک گفتم.
گلها به کندوی عسل شبیخون زدند.
تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت میکنند.
پس از مرگ آرزویی به گور نمیبریم.
حتی حاضر نیستم مسؤلیت نوشته های روی سنگ قبرم را به عهده بگیرم.
میکروب متواضع در زیر میکروسکوپ هم اظهار کوچکی میکند.
نمیدانم وقتی کره خاکی میمیرد کجا به خاکش میسپارند.
آدم سحرخیز از دیدن طلوع خورشید بیشتر از خواب شیرین صحبگاهی لذت میبرد.