چند شعر کوتاه بی ربط!
1) وعده ها را می دهند و پاچه خاری می کنند وقـت کـار و کـوشـش آید بچه داری می کنند چـون زمـان نـصب آیـد گرگ ها، بز می شوند چــون زمـان عـزل آیـد، گـریــه زاری می کنند

2) پرمـایـه شو ای شعر کـه بی مایه فتیر است پختانـده شو ای طنز که خـاگینه خمیر است بس کـن همـه هـزلانـه سخـن گفتن و راندن چون هزل قوی مد شده، الآنـه کـثـیـر اسـت رو سـوی هـدف، بــی هـدف ایـنقدر مزن زور اتـلاف مـکـن وقـت گـرانـمـایـه کـه دیــر است
3) خوشا آنان که چشم سر ندارند دل رنــجـیــده و پــنــچــر نـدارنـد خـوشـا آنـانـکـه درد مـمـلکت را نـمی بـیـنـند و درد ســر نـدارنــد
|