*****باز دیشب چشمهایش را شرابی کرد ورفت ظلمت شب را برایم آفتابی کرد ورفت باز هم با یک بغل امید آمد در برم چشم های خشک من را باز آبی کرد ورفت شوق دیدارش سرشک آورد از چشمان من آسمان ابری ام را باز آبی کرد ورفت
کیست او کین گونه حالم را دگرگون می کند؟ مرغک دل را زکنج سینه بیرون می کند با گل لبخند خود حس قشنگی می دهد نرگس چشم خمارش کار افیون می کند او که شادی آورد با خود برایم ارمغان لیک غم هایم به گاه رفتن افزون می کند
با طلوع ماه نو از پرده می آید برون در مصاف خرج و بَرجم می شود خوار و زبون ضربه فنی می شود در ابتدای کارزار می روم از این شکست تلخ تا حد جنون این نگار بی وفا فیش حقوق بنده است اوشود فانی ولی «جاوید» می ماند دیون*****