کاریکلماتور صلح با همه خوبی هایش، فشنگها را در خشاب زندانی می کند. ابر باران زا از شباهت خودش به چشمانم ابراز تعجب کرد. در دنیای کوچک خودم گم شده بودم، تا اینکه در نگاه وسیع تو خود را یافتم. استخوانهای شکسته ام، خواهان رنگی شدن عکسهای رادیولوژی هستند. پرحرفی، خروپف خواب غفلت است. وزیر راه عاشق گفت: تمام راههایی را که به عشق ختم می شود آسفالت می کنم. گرگها از بی اعتمادی مردم به چوپان دروغگو نهایت استفاده را می کنند. آنقدر بی دست و پا بود که به حال مار غبطه می خورد. با ازدواج خنده و گریه، اشک شوق متولد شد. تاریخ انقضای حرفهای آدم وراج، مصادف تاریخ تولید آن است. سرچشمه صدای قلبم، صدای پای توست. جزر و مد، سر تخمین عمق دریا با هم اختلاف دارند. آدم اخلاق گرا هنگام نشستن پروانه روی گل با 110 تماس گرفت. نگاهت، در روز روشن، نگاهم را می دزدد. در معدن روی، مشکل کمرویی ام را حل کردم. مرگ تمامی ندارد، گویا ملک الموت آب حیات خورده است. مداد رنگی هایم با دیدن مداد تراش تیز، مداد سفید شدند.