حاکم مملکت دستور داده بود که مردم در حفظ نسل الاغها کوشا باشند و خود نیز در امور مربوط به آنها مو را از ماست بیرون می کشید، حتی خورد و خوراک حاکم با الاغها بود و همیشه یک دو جین الاغ در کنارش بودند. الاغها نه تنها در کاخ حکومتی احترام ویژای داشتند. بلکه با قوانینی که حاکم وضع کرده بود، آنها در بیرون از کاخ نیز مورد احترام همه بودند. طبق دستور حاکم، تعرض به الاغها و ترساندن آنها، موجب هفت سال و نیم محکومیت زندان می شد. رو در رو شدن و برخورد فیزیکی با الاغها 15 سال حبس داشت. براساس دستور حاکم، که به تمام شهرها و روستاها ابلاغ شده بود، اگر کسی الاغی را ببیند و به او احترام نگذارد، در صورت مشاهدهی مأمورین حکومتی، دستگیر شده و به صد ضربه شلاق بر کف پا و پنجاه ضربه، به کمر محکوم میشد. در گوشه و کنار، به جز مأمورین دولتی، افرادی را به عنوان خبر چین گذاشته بودند تا مواردی را که از چشم مأمورین پنهانی میماند گزارش کنند. این افراد کیسه کیسه از قصر حکومتی طلا میگرفتند. به همین دلیل الاغها آنقدر در مملکت زیاد شده بودند که کسی جرئت نمیکرد، دهان باز کند و چیزی در مورد آنها بگوید. در بازار اگر الاغی به بساط اجناس فروشندهای نزدیک میشد، طبق قانون میتوانست آن چه را که می خواهد بخورد. در این صورت نیز، نه تنها کسی حق تعرض به او را نداشت، بلکه فروشنده موظّف بود، مقداری از اجناسش - مثل بادمجان و کدو و ... - را بار الاغ بکند تا هر وقت جناب الاغ میل بفرماید از آن استفاده کند! و باز طبق دستور، اگر کسی از کنار الاغی عبور کند، هیچ بهانهای در مورد این که الاغ مذکور را ندیده است، پذیرفته نیست و طبق قانون در چنین شرایطی ابتدا باید به الاغ سلام کند و اگر خوراکی به همراه داشت به او تعارف کند. پس از آن می تواند به راه خود ادامه دهد. قوانین ویژهای برای الاغها وضع شده بود و آنها جایگاه ویژهای در جامعه داشتند و این امر بر هیچ کس پوشیده نبود. تعداد الاغها درکوچه و خیابان از تعداد آدمها بیشتر شده بود و گاهی عبور و مرور آدمها را دچار مشکل میکرد. الاغها فهمیده بودند که اوضاع بر وفق مراد آنهاست، بنابراین هر کاری که دلشان میخواست بدون ملاحظه انجام میدادند و بسیار دیده میشد که وظایفی را که باید یک الاغ داشته باشد، به طور کلی فراموش کردهاند. اگر کسی با دیدن الاغی، برای نگاه داشتن او از اصواتی نظیر، هُش و چُش ... استفاده میکرد یا به هر طریقی مانع از حرکت او میشد، به محض خبر دادن خبر چینها، قانون به شدت با آن شخص برخورد میکرد و مأمورین دولت خبر آن را برای آگاهی و عبرت مردم در همه جا پخش میکردند ... فردی که به الاغهای ما بی احترامی کرده بود به نام ... و نام خانوادگی ... به 15 سال زندان و 15 سال تبعید محکوم شد... به جای الاغها، آدمها گاریها را میکشیدند و الاغها داخل آن نشسته بودند. و به جای الاغها، آدمها بار میبردند. الاغها به کارهایی مشغول بودند که پیش از آن اغلب آنها کار آدمها بود. مردم باید مالیات میپرداختند، مالیاتی که عواید آن در راه آسایش الاغها صرف میشد وجه مالیات را به شمارهی ویژهی الاغ در یکی از بانکهای دولتی واریز میکردند. الاغها سر از پا نمیشناختند میلشان میکشید انجام میدادند. مردم از شدت توجه به الاغها و و تخصیص امکانات برای آنها، رفته رفته ضعیفتر و گرسنه و گرسنهتر میشدند. کمکم از گوشه و کنار زمزمههای اعتراض آمیر شنیده میشد: چگونه از دست این الاغها نجات پیدا کنیم؟ و ... اندک اندک موج اعتراضات گسترش پیدا کرد، صحبت اصلی مردم دربارهی مشکلاتی بود که الاغها برای آنها به وجود آورده و همه جا بحث بر سر اوضاع ناگوار پیش آمده بود. روزی دانشمندی پیدا شد و پیشنهاد داد که: من میتوانم شما را از دست این الاغها نجات بدهم ... مرد دانشمند در جواب گفت: شما به جزئیات آن، کاری نداشته باشید و اگر میخواهید دوباره روی آرامش را ببینید به آن چه که میگویم گوش کنید: از امروز به محض دیدن هر الاغی دمش را ببرید! مردم خسته شده بودند و دیگر از دست الاغها جانشان به لب آمده بود. به همین دلیل از پیشنهاد مرد دانشمند با روی باز استقبال کردند و از همان روز، هر کجا الاغی دیدند دمش را بریدند. کوچهها پرشد از الاغهای دم بریده. حکومت، قوانین سختی را برای کسانی که دم الاغها را میبریدند وضع کرد، اما مردم چنان با هوشیاری و رعایت جوانب احتیاط دست به این کار می زدند که مأمورین دولتی، نمیتوانستند حتی یک تن را به این جرم دستگیر کنند. مردم با دیدن الاغهای دم بریده و قیافه ی مسخرهی آنها پنهانی و زیر لبی میخندیدند. همهی دمها که بریده شد، مرد دانشمند گفت: حالا نوبت گوشهای آنهاست، باید گوشهای آنها را ببرید! این بار مردم قیچی به دست راه افتادند و هر جا الاغی دیدند گوشش بریده مردم با دیدن خرهای دم بریده و گوش بریده با جرئت بیشتر و این بار آشکارتر میخندیدند. باز هم افراد حکومتی نتوانستند حتی یک نفر را به این جرم دستگیر کنند. مردم بار دیگر به سراغ مرد دانشمند رفتند و پرسیدند: حالا باید چه کار کنیم؟ دانشمند گفت: ماشینهای اصلاح را برمیدارید و میافتید به جان الاغها می تراشید تا کاملاً بی مو و طاس بشوند. مردم ماشینهای اصلاح را برداشتند و هر جا الاغی دیدند شروع کردند به تراشیدن کرک و پشم آنها، کوچه و بازار پر شد از الاغهای دم بریده و گوش بریده و بی مو. الاغها قیافههای بسیار مضحکی پیدا کرده بودند و کسی نبود که با دیدن آنها بتواند جلوی خندهاش را بگیرد. رفته رفته ترس از حکومت و احترام به الاغها فراموش شد، مردم در کوچه و خیابان و میدانها با دیدن الاغها، چنان قهقههای سر میدادند که دیگر کسی نمی توانست آرامشان کند، خنده ... خنده و خنده ... سرانجام، حاکم همراه تعدادی از الاغها و کره الاغها که دورش را گرفته بودند مملکت را ترک کرد و رفت ...