دیپلمهها روزی که فارغ التحصیل میشدند با هم قرار گذاشتند که ده سال بعد، در محل پارک دبیرستان جمع شوند ... ده سال گذشت، از بچههای آن کلاس فقط سه تن در محل مقرر حاضر شدند... یکی از آنها لیست بچههای کلاس را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به خواندن: - 313، علی یاپار؟
دومی پاسخ داد: یک شب با شش ضربهی چاقو کشتنش، البته بلافاصله نمرد، حدود ده سال در حال کما بود، اما نتونست زنده بمونه ... هر سال توی روزنامهها برای یادبودش آگهی میدن، با تاریخ تولد مشخص و تاریخ فوت نامعلوم. - 365 دور موش کانِر؟ دومی گفت: وقتی داشت بمب میساخت کشته شد. در تنظیم ساعت بمب اشتباه کوچکی کرد و بمب توی دستهاش منفجر شد و تکه پارهش کرد. - 402 کورشاد اصلی خان؟ - از جنگ که برگشت مدتی این طرف و اون طرف مخفی شد، اما عاقبت، لو رفت. اونطور که میگن، خیلی چیزها میدونسته و باید یه جوری پیداش میکردن، تا بالاخره یک شب وقتی داشته وارد خونهش میشده با شش گلوله میکشنش. - 445، دوریم مودکو؟ این بار سومی گفت: وقتی داشته یک بانک رو میزده با پلیس درگیر میشه، بعد از زخمی شدن، توی راه بیمارستان میمیره. - 508، کاقان آلتای؟ - دومی: زندونیه... به بیست و چهار سال حبس محکوم شده، الان هم نمی دونم، تو کدوم زندونه؟ اما میگن، وقتی توی زندان استانبول بوده یکی از چیها رو میکشه و بعد به زندان Nigde تبعید میشه یعد از اون هم، دیگه هیچ خبری ازش ندارم. - 613 داود قیرماز؟ - نتونست اینجا بمونه و از مملکت خارج شد، اگه برمیگشت میکشتنش، به همین دلیل همونجا موند، الان هم معلوم نیست، توی آلمانه یا قبرس ... میگن، به یک کافه حمله کرده و باعث کشته شدن شش نفر شده. - 684، ناجی کیویلجیم؟ - اونقدر با چماق تو سرش میزنن تا میمیره، قاتلش پیدا نمیشه، اما جسدش رو بیرون شهر توی یه خرابه پیدا میکن. آخرش معلوم نشد که خودیها کشتنش یا راستیها ... - 719، عایشه سزگین؟ - معلم میشه، توی یکی از شهرهای کوچیک تدریس میکرده، یه شب خونهش رو آتیش میزنن و کارشو تموم میکنن. - 833، هاشم یاغجی؟ - الان نمایندهی مجلسه، نور چشمی بود، یادتون که هست؟ مبصر کلاس بود و خبر چین مدیر مدرسه ... - 915، بحری ایش بیلن؟ - رفت تو کار کاسبی، حالا میلیارد ره، چهار تا کارخونه داره، خلاصه صاحب همه چی شده ... راستی این پسره کی بود؟ - چطور یادت نمییاد! پیش ابراهیم چیفت سیز مینشست، خیلی هم هواشو داشت و خرجش میکرد. - ها ... یادم اومد... - 1025، علی یا نیلماز؟ - وقتی داشته اعلامیه به دیوار می زده، یکی از افراد گروه مخالف با هفت تیر کلکش رو میکنه؟ - 1054، قدری دوقرو؟ - یه بمب توی خونهش منفجر میشه و خودش و زنش کشته میشن و دو تا بچه یتیم ازشون میمونه که فکر میکنم الان توی یتیم خونه باشن. - 1122، شادی تکین؟ - خفهش کردند، با کابل برق ، به همین راحتی ... - 1325، عارف پارماک سیز؟ - از اتوبوس به زور پیادهش میکنن و یه تیر خالی میکنن تو پیشونیش ... - 1456، سلیم، جانلی؟ - توی زندونه، محکوم به ابد شده. ده ساله که منتظره بهش عفو بخوره، سرگردنهی کاریبان با لخت کردن این و اون شکمشو سیر میکرده ... میگن ملاقاتی هم نداره ... - 1500، یوسف برکت؟ - با اجل خودش مرد ... - چطور ممکنه؟ مگه میشه؟ - فکر کن! اشتباهی، چیزی نکرده باشی! - باور کن با اجل خودش مُرد - غیر ممکنه! - دروغم چیه؟ به خدا با مرگ طبیعی مُرد ... - یعنی، توی جمع ما، کسی هم بوده که با اجل خودش بمیره؟ - پس، ما سه تا چه جوری زنده موندیم؟! - توی شکم من، الان جای زخم سه تا گلوله هست. - توی کمر من هم جای چهار تا چاقو هست. - با این حساب میمون شماها، فقط منم که جون سالم به در بردم؟! پس زنده باد الف ...