سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ طنز کاکتوس

 

بترسید بترسید که خدا چنان پرده بر بنده گستریده که گویى او را آمرزیده . [نهج البلاغه]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?کاکتوس

سه شنبه 87/12/20  ساعت 11:7 عصر

موضوع انشاء: عشق را تعریف کنید !

امروز خانم معلم گفت در مورد عشق انشا بنویسیم، پیش بابا رفتم و از بابایی خواستم در نوشتن انشا بهم کمک کنه، وقتی بابایی از موضوع انشا مطلع شد گفت: این خانم معلمتون هم عاشقه ها! آخه بچه کلاس دومی رو چه به عشق! برو از مامانت بپرس، من اصلا" حال و حوصله ی چنین موضوع انشاهایی رو ندارم!

پیش مامانی رفتم و از مامانی خواستم در مورد عشق برام انشا بگه که یهو مامانی زد زیر گریه و خطاب به بابایی گفت: آهای مرد چطور اون روزا خوب بلد بودی در مورد عشق انشا بنویسی و فرت و فرت برام نامه می نوشتی، اما حالا حوصله ی دو کلوم صحبت کردن در مورد عشق رو نداری؟! اصلا" تو از همون روز اول هم عاشقم نبودی ... مامانی نتونست بیشتر از این ادامه بده و بازم زد زیر گریه، فکر کنم عشق چیز ناراحت کننده ای باشه که مامانی با شنیدن این کلمه حتی از وقتی گلدون چینی اش هم شکست بیشتر اشک ریخت!

پیش بابابزرگ رفتم و از بابابزرگ خواستم بهم بگه عشق یعنی چی؟! بابا بزرگ هم بهم دو تا چغک رو که روی درخت نشسته بودند نشون داد و گفت عشق یعنی این! در همون لحظه ای که بابابزرگ گفت عشق یعنی این، یکی از اون دو تا گنجشک توی باغچه مون خرابکاری کرد، فکر کنم بابابزرگ اشتباه میکنه چون اگه عشق این بود خانم معلم این موضوع رو به عنوان موضوع انشا انتخاب نمی کرد!

دم در رفتم تا مامان بزرگ رو پیدا کنم و در مورد عشق ازش بپرسم، توی راه یه آدمی رو دیدم که داخل جوی آب دراز کشیده بود، ازش پرسیدم: میتونی بگی عشق چیه؟! ، اون هم یه داستانی رو برام تعریف کرد که شبیه یکی از این فیلم هندی ها بود و می گفت این داستان زندگی خودش بوده، البته من هر چی فکر کردم یادم نیومد اون توی کدوم فیلم هندی بازی کرده، راستش شبیه هیچکدوم از بازیگرای هندی نبود، اون میگفت عشق اونو اینجوری آواره ی کوچه و بیابون و جوی آب کرده! بعد یه چیزی بهم نشون داد که سیاه بود و گفت حالا دیگه عشق من اینه!

مامان بزرگ رو با زمبیلش دیدم، یه چیز دراز هم همراهش بود که کادو شده بود، یه عالمه سبزی هم خریده بود، وقتی دید من دارم با اون آقاهه که توی جوی آب بود حرف می زنم دستم رو کشید و گفت دیگه با این جور آدمها حرف نزن، به مامان بزرگ گفتم اون یه آدم عاشق بود، منظورت اینه که با آدمهای عاشق حرف نزنم؟!، مامان بزرگ گفت: اون و عشق؟! عشق کلمه مقدسی است که اون هیچ بویی ازش نبرده. گفتم پس عشق چیه؟!، مامان بزرگ هم گفت وقتی رسیدیم خونه بهت نشون میدم، وارد خونه شدیم، وقتی مامان بزرگ وارد خونه شد مثل همیشه بابابزرگ به استقبالش اومد، بعد یه کاری کردن که من فکر کردم سال تحویل شده! مامان بزرگ اون چیز دراز کادو شده رو داد به بابابزرگم و گفت تولدت مبارک! مامان و بابا هم داشتن نگاه می کردن، بابایی داشت اشک می ریخت وقتی ازش پرسیدم چرا اشک می ریزی گفت توی چشمم خاک رفته، بابایی هر وقت فیلم هندی هم نگاه می کنیم توی چشماش خاک میره، مامانی کیک تولد رو آورد، بابابزرگ کادوش رو باز کرد، یک عصای نو بود، بابا و مامان به اون عصا اشاره کردن و گفتن: عشق یعنی این! به نظرم عشق یعنی عصا و باید برم در مورد عصا انشا بنویسم!


نظر شما( )
?کاکتوس

سه شنبه 87/11/22  ساعت 9:13 عصر

از دفتر خاطرات پرز: من عاشق دکمه بازی هستم !

امروز توی اجلاس داووس با اردوغان کمی بحثم شد، من بلند بلند پاسخ حرفهاش رو می دادم. او گفت: «این طور بالا رفتن صدای شما، ریشه در یک احساس روانی گناه دارد.» برای اولین بار بود که در عمرم واژه «احساس گناه» رو می شنیدم و برای اینکه به نداشتن اطلاعات عمومی متهم نشوم نپرسیدم احساس گناه یعنی چی؟ ! ، البته پس از آن جلسه تحقیقاتی انجام دادم و مطلع شدم هنگامی که یک نفر کار بدی انجام میده، احساس گناه بهش دست میده، من نتیجه گرفتم حتماً چون تا به حال کار بدی انجام ندادم، دچار احساس گناه نشدم. البته یک نفر بهم گفت، چون من «وجدان» ندارم این احساس بهم دست نمیده، از اون نفر هم روم نشد، بپرسم این «وجدان» دیگه چیه؟ کمی هم باید روی واژه وجدان تحقیق کنم، این روزها واژگان تازه و ناآشنا، زیاد می شنوم !!

- اردوغان گفت: «من خوب می دانم که شما در سواحل چطور بچه ها را هدف می گیرید و می کشید.»، نمی دونم چرا این حرف رو زد، خب اینکه خبر تازه ای نبود، همه جهانیان از آدم کشی های ما مطلع هستند، البته بهش اخبار کاملی نرسونده بودن و گرنه می دونست ما علاوه بر بچه ها، پیرمردها و زنان بی دفاع رو هم می کشیم !

 - اردوغان گفت: «در ده فرمان تورات در بند ششم آمده که نباید دست به قتل بزنید.»، واقعاً نمی دونم اردوغان این جمله ها رو چرا به من می گفت، خب علاوه بر تورات خیلی جاهای دیگه هم نوشته دست به قتل نزنین، اما مگه ما باید به هر چیزی که هر جایی نوشته، عمل کنیم؟ ! ما معتقدیم هدف وسیله رو توجیه می کنه، البته در این مورد هدف و وسیله ما یکی است، ما هدفمون اینه آدم بکشیم و به وسیله کشتن آدم به این هدفمون می رسیم !

- اردوغان یه حرفی زد که خیلی ناراحت شدم، اردوغان گفت: «آوی شالوم» پرفسور «روابط بین الملل» از دانشگاه آکسفورد در روزنامه انگلیسی «گاردین» گفته است: «اسرائیل به یک دولت راهزن تبدیل شده است.»، واقعاً این روزنامه های انگلیسی «آی کیو» شان در حد جلبک و اطلاعاتشان زیر صفر است، ما اصلاً هم به یک دولت راهزن تبدیل نشدیم، بلکه از اول راهزن بودیم ! باید به بچه ها بسپرم که به خاطر نشر اکاذیب از دست این روزنامه شکایت کنند !

- نمی دونم چرا اردوغان ناراحت بود که من 25 دقیقه صحبت کرده ام و او 12 دقیقه ! اردوغان اصول ابتدایی آزادی بیان رو هم نمی دونه، آزادی بیان؛ یعنی اینکه من هر چقدر دلم خواست حرف بزنم و طرف مقابل هم اگر با دیدگاه های من موافق بود، دو برابر من حرف بزنه و اگر قصد انتقاد از حرفهای من را داشت، اصلاً اجازه صحبت کردن نداره، نمی دونم چرا مجری برنامه اجازه داد اردوغان 12 دقیقه در مخالفت از سیاستهای اسرائیل صحبت کنه ! این مخالف اصول آزادی بیان اسرائیلی بود !

- خب خاطره نوشتن بسه دیگه، برم کمی با دکمه های این موشک اندازها بازی کنم، راستش من عاشق دکمه بازی هستم !


نظر شما( )
?کاکتوس

پنج شنبه 87/10/5  ساعت 8:52 عصر

رهنمود به جناحهای سیاسی

 
حال و روز یک نفر آدمیزاد را نزد خودتان مجسم کنید که سبیلش لای دو سنگ آسیاب گیر کرده باشد. یک همچین آدمی در یک همچو حال و روزی، می‌شود همین مای گل‌آقا که از دو سو توسط دو طیف متخاصم منگنه گردیده‌ایم: از یک سو تنی چند از اشخاص جا مانده در حال و هوای «پیشاسنّت» و از دیگر سو، خیل قابل توجهی از افراد در رفته از دوران «پسامدرن» در پیرامون ما سنگر گرفته و رحل اقامت افکنده‌اند. نه اولی‌ها یک گام جلوتر می‌آیند، نه دومی‌ها یک گام به واپس می‌گرایند، هر دو قشر عین سد سکندر در جای خود محکم ایستاده، مای بینوای گل‌آقای سابقاً قُب هم یک گام به پیش و دو گام به پس، این‌ور بیاییم با سر می‌خوریم به آن یکی جناح، آن‌ور برویم،‌ بالعکس و معکوس. دیگر به قول علمای سلف، نه راه پیش داریم نه راه پس. این دل بی‌صاحب مانده‌مان هم راضی نمی‌شود پند شاعر را آویزه گوش خود بنماییم که فرمود:
بیت:
«بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم»

نخیر... مطلب، منحصر به وجود و حضور اشخاص و افراد نمی‌باشد. هنوز از تتمه ابهت و همینه و هارت و پورت و اِهِنّ و تلپّ گل‌آقایی، این مقدارش در ما باقی هست که در وسط هر دعوا مرافعه‌ای حد وسط را گرفته،‌ گوشی از کسی بکشیم و سبیلی از دیگری دود بدهیم و حساب هر کدام‌شان را کما هو حقهما برسیم و حق هر کسی و ایضاً گوش و سبیل هر شخصی را نقداً کف دستش بگذاریم. ولی چه کنیم که صاف و صوف کردن موضوعات به همان اندازه رفع و رجوع گوش و سبیل اشخاص راه‌حل ضربتی ندارد و بلکه اگر به دیده تحقیق و (تفحص) بنگریم، این یکی رشته سر درازتری دارد تا آن یکی. فلذاست که اگر لازم باشد و لازم بدانیم، استبعادی ندارد که ناگهان قاطی کنیم و به جای پرداختن به اشخاص و افراد، حل معضلات و مشکلات داخلی و خارجی را وجهه همت خود قرار داده و بلکه دامن همت به کمر زده،‌ با یک تیر دو نشان را بزنیم و نشان به آن نشانی که تا حالا هم چند بار زده‌ایم،‌ گیرم به جایی برنخورده. چه جوری می‌زنیم؟ خیلی سهل و آسان: به جمیع اشخاص جناحین متخاصمین (و البته عجالتاً همین کنشگران، یعنی فعالان سیاسی مورد نظر ماست) به زبان خوش عرض می‌نماییم: بر همگان واضح و مبرهن است که شما با همدیگر هیچی ندارید مگر یک مقدار اختلاف سلیقه! مبادا استکبار جهانی و بوقهای داخلی و ایادی خارجی‌اش این اختلاف سلیقه‌تان را زبانم لال به جاهای باریک‌تر بکشانند! همین که خودتان آن را به جاهای باریک‌تر بکشانید، هزار و یک دستاورد ویژه دارد. یکیش اینکه دست مای گل‌آقا را باز می‌گذارید که دست این غضنفر بی‌سواد را باز بگذاریم در کوبیدن مشت محکم بر دهان استکبار جهانی (و غیره...!) آن‌وقت شما فرصت کافی خواهید داشت که فارغ از جهان خارج، فک همدیگر را در همین داخل پیاده کنید، بدون اینکه لازم باشد از خر شیطان پیاده شوید. امید است این رهنمود گل‌آقایی را نصب‌العین و آویزه گوش خود قرار دهید... مشروط بر اینکه تا زمان چاپ آن، چشم و گوش سالمی ولو به طور ناقص باقی مانده باشد!


نظر شما( )

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روزه گرفتن بعضی ها ...!
لباس فرم
هدفمند کردن یارانه ها
طنز نوروزی
مونتاژیات ادبی !
آنفولانزا
دوبیتی طنز
انواع پیغامگیر… گوش کنید!!
مجموعه شعر طنز...8
مجموعه شعر طنز...7
[عناوین آرشیوشده]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

220802

بازدید امروز

0

بازدید دیروز

16


 RSS 


 درباره خودم


 لوگوی وبلاگ

وبلاگ طنز کاکتوس

 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 آرشیو

بهار1388
زمستان1387
پاییز 1387
بهار1387
پاییز1386
تابستان1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1388
پاییز 1388

 لینک دوستان

با هم بخندیم ولی به هم نخندیم!!!
طنز نوشته های من
از قلم اندیشه تراوش می کند
یادداشت های من
کوراب
بازتاب نفس صبحدمان
حسین پناهی
دست نوشته های پراکنده من
شبکه علمی کشور

اشتراک