طی 10 سال گذشته، سرعتگیرها از نظر ارتفاع، 4 برابر و از نظر حجم، 18 برابر شدهاند. در همین بازهٔ زمانی، سرعت و قدرت اتومبیلها نیز بهمراتب افزایش یافته است.
نتیجهگیری اوّل: این مردم، همان مردم هستند؛ اتومبیلهایشان سریعتر شده است!
نتیجهگیری دوم: واحد زمان در تابع فرهنگ، هزاره است!
دیپلمهها روزی که فارغ التحصیل میشدند با هم قرار گذاشتند که ده سال بعد، در محل پارک دبیرستان جمع شوند ... ده سال گذشت، از بچههای آن کلاس فقط سه تن در محل مقرر حاضر شدند... یکی از آنها لیست بچههای کلاس را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به خواندن: - 313، علی یاپار؟
دومی پاسخ داد: یک شب با شش ضربهی چاقو کشتنش، البته بلافاصله نمرد، حدود ده سال در حال کما بود، اما نتونست زنده بمونه ... هر سال توی روزنامهها برای یادبودش آگهی میدن، با تاریخ تولد مشخص و تاریخ فوت نامعلوم. - 365 دور موش کانِر؟ دومی گفت: وقتی داشت بمب میساخت کشته شد. در تنظیم ساعت بمب اشتباه کوچکی کرد و بمب توی دستهاش منفجر شد و تکه پارهش کرد. - 402 کورشاد اصلی خان؟ - از جنگ که برگشت مدتی این طرف و اون طرف مخفی شد، اما عاقبت، لو رفت. اونطور که میگن، خیلی چیزها میدونسته و باید یه جوری پیداش میکردن، تا بالاخره یک شب وقتی داشته وارد خونهش میشده با شش گلوله میکشنش. - 445، دوریم مودکو؟ این بار سومی گفت: وقتی داشته یک بانک رو میزده با پلیس درگیر میشه، بعد از زخمی شدن، توی راه بیمارستان میمیره. - 508، کاقان آلتای؟ - دومی: زندونیه... به بیست و چهار سال حبس محکوم شده، الان هم نمی دونم، تو کدوم زندونه؟ اما میگن، وقتی توی زندان استانبول بوده یکی از چیها رو میکشه و بعد به زندان Nigde تبعید میشه یعد از اون هم، دیگه هیچ خبری ازش ندارم. - 613 داود قیرماز؟ - نتونست اینجا بمونه و از مملکت خارج شد، اگه برمیگشت میکشتنش، به همین دلیل همونجا موند، الان هم معلوم نیست، توی آلمانه یا قبرس ... میگن، به یک کافه حمله کرده و باعث کشته شدن شش نفر شده. - 684، ناجی کیویلجیم؟ - اونقدر با چماق تو سرش میزنن تا میمیره، قاتلش پیدا نمیشه، اما جسدش رو بیرون شهر توی یه خرابه پیدا میکن. آخرش معلوم نشد که خودیها کشتنش یا راستیها ... - 719، عایشه سزگین؟ - معلم میشه، توی یکی از شهرهای کوچیک تدریس میکرده، یه شب خونهش رو آتیش میزنن و کارشو تموم میکنن. - 833، هاشم یاغجی؟ - الان نمایندهی مجلسه، نور چشمی بود، یادتون که هست؟ مبصر کلاس بود و خبر چین مدیر مدرسه ... - 915، بحری ایش بیلن؟ - رفت تو کار کاسبی، حالا میلیارد ره، چهار تا کارخونه داره، خلاصه صاحب همه چی شده ... راستی این پسره کی بود؟ - چطور یادت نمییاد! پیش ابراهیم چیفت سیز مینشست، خیلی هم هواشو داشت و خرجش میکرد. - ها ... یادم اومد... - 1025، علی یا نیلماز؟ - وقتی داشته اعلامیه به دیوار می زده، یکی از افراد گروه مخالف با هفت تیر کلکش رو میکنه؟ - 1054، قدری دوقرو؟ - یه بمب توی خونهش منفجر میشه و خودش و زنش کشته میشن و دو تا بچه یتیم ازشون میمونه که فکر میکنم الان توی یتیم خونه باشن. - 1122، شادی تکین؟ - خفهش کردند، با کابل برق ، به همین راحتی ... - 1325، عارف پارماک سیز؟ - از اتوبوس به زور پیادهش میکنن و یه تیر خالی میکنن تو پیشونیش ... - 1456، سلیم، جانلی؟ - توی زندونه، محکوم به ابد شده. ده ساله که منتظره بهش عفو بخوره، سرگردنهی کاریبان با لخت کردن این و اون شکمشو سیر میکرده ... میگن ملاقاتی هم نداره ... - 1500، یوسف برکت؟ - با اجل خودش مرد ... - چطور ممکنه؟ مگه میشه؟ - فکر کن! اشتباهی، چیزی نکرده باشی! - باور کن با اجل خودش مُرد - غیر ممکنه! - دروغم چیه؟ به خدا با مرگ طبیعی مُرد ... - یعنی، توی جمع ما، کسی هم بوده که با اجل خودش بمیره؟ - پس، ما سه تا چه جوری زنده موندیم؟! - توی شکم من، الان جای زخم سه تا گلوله هست. - توی کمر من هم جای چهار تا چاقو هست. - با این حساب میمون شماها، فقط منم که جون سالم به در بردم؟! پس زنده باد الف ...
گوش بگشا ای حسام الدّین حسن! تا بگویم قصّهْ آن پیرزن بگذراز آن پیرزن تا زین سبق قصّه ای دیگر بیارم بر ورق تا نپنداری که خالی بسته ام باز یک مضمون عالی بسته ام بود دکانداری اندر شهر« ری » کسب وکاری می نمود آن نیک پی کاسبی می کرد از راه حلال خود ندید او جز زیان و جز ملال دید با این زحمت و این درد سر کاسبی چیزی ندارد جز ضرر دلخور از برنامه ْ بازار شد کارو بار او به کلی زار شد چون«گران کردن» ز دولت دیده بود وان حکایت ها دگر نشنیده بود، جنس های خویش را اندر نهان کرد با تقلید از دولت، «گران» شب مصمّم تا که در این راه شد صبح فردا، محتسب آگاه شد دستبندش زد که :« نفرین بر تو باد این چه جرم است و چه ظلم است و فساد باعث این کفرورزی کیست، کیست ؟ هین بگو تا این گرانی چیست، چیست؟» خواست تا لب وا کند آن بینوا گفت:« خاموش ای پلید بی حیا! تا مصمّم گشتی اندر راه کج اقتصاد ملک را کردی فلج باعث این نابسامانی تویی بد تویی، قاتل تویی، جانی تویی هست عمری زیر چنگال توییم سیزده سال است ، دنبال توییم» مردو زن گشتند گرد آن دو جمع همچنان پروانه، گرداگرد شمع کوس رسوایی در آفاقش زدند خفت و تا می خورد، شلاّقش زدند شرح آن شلاّق وآن خوف و خطر « این زمان بگذار تا وقتی دگر» زان عتابش عقده ای در سینه شد لنگ لنگان بر در کابینه شد گفت یک سر با وزیران ودود آنچه در آن روز با او رفته بود کای شما اندر گرانی اوستاد « مرمرا تقلیدتان بر باد داد!» از شما تقلید کردم، یک نفس زان سبب افتاد کارم با عسس رونق کار شما در چیست، چیست ؟ این گرانی های اصلی، کار کیست ؟ گفت یک تن زان میانه، کای عمو هست رمز کار دولت در کدو «خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد» آن که عاقل بود، فهمید این کلام بیش از این عرضی ندارم، والسّلام
ای بلوغ مبهم تبدار ای فراخ جاری انگشتر و سیگار ای ستیغ پچ پچ پسکوچه های ساکت و نمدار آنک ای محبوب دلخواهم بنده این جا، این طرف ، پهلوی درگاهم و تو را من چشم در راهم«1» *** من در این گرما که آدم می زند گه گه توی آن له له هیچ گاه اصلاّ نمی خواهم که مثل بعضی آدم ها توی بنز شیک کولردار بنشینم مرد مردانه و بیایم کله ظهری در خانه و گذارم دست را بر بوق ممتدش تا که هر کس بشنود، زیر لبی گوید: « لعنت حق بر پدر جدش » *** بنده از دریا کنار و جنگل و کوه و کمر بیزار می باشد وقتی آنجا پای آدم می شود از جزر و مد آب دریا خیس پس چرا باید رود آنجا، مگر بیمار می باشد ؟! **** من ندارم هیچ اصلاّ جانب سد و درخت و قایقش میلی و پکر می باشم از این چیزها خیلی مثل مجنون در فراق خانمش لیلی ! چون ندارد هیچ لطفی جز خنک بازی - و نمی باشد به جان عمه ام این حرفها، پشت هم اندازی- و چنین کاری - به سد رفتن - اصولاّ از جهاتی کار عقلانی نمی باشد و چرا آدم رود جایی که از سوراخهای آن به آدم آب می پاشد ؟! *** گر تو هم مانند من بیزاری از دریاچه و از جزر و از مدش و پکر از بنزی و از بوق ممتدش و نداری هیچ میلی جانب کوه و کنار و چشمه و سدش پس بزن قدش ! *** پاورقی: «1»- توی این قسمت شعر خود را آب بندی کرده ام بنده یعنی از اینجا به بعدش تازه شعرم رفته تو دنده!