لتما ست می کنم استـــاد جــــــان بهرباسی گشتــه ام من نیمـه جان
جان من مادربزرگــم مـــرده است خواهر کوچکترم سم خورده است
راســــتــی استـاد قلـــب راستــم تیر ناحــق خورده مـــن اینجاسـتم
ورنه من اقلیدسم در عصر خویش نمره ام هر چند گشته بنج وشیـــش
گشته اینهاصحبــت هـــرروزمـــن خسته شد از فک زدن ها این دهن
زندگیمان درگروی یـــک ده اسـت ده مسکـن هرکجــاوهـرگـــه است
سعـــی و کوشـــش از اهمیت فتاد بازبانت باس کــــــن فکــرت مباد
درسهاراخوانده ام کشکست وماست در شکم باید نبــاشد روده راســت
نوزده اینجابهترازیک صفر نیست چونکه راحت میشودان صفربیست
|