بعد تو عاشـــق نشدم تا به حال
دل به تو دادم پس از آن شور و حال
دل به چشمي نبستم اي چشم دلنواز
دل به ياد تو بستم اي ياد دل نياز
باز اســـت چـشـــمان من هـنـــوز
چون سالي است انتـــظار يک روز
چشمت طلوع کرد و روز روشن شد
روزي کـه رويت از دور رؤيـت شــــد
چون ستاره اي درخشيد و دل لبخند زد
جان تازه اي بخشيد و دل را بند زد
گذشتي از کنارم و مشک ناب تنت
هم رنگ بهـارم از بوي پيراهــــنت
آن دم که آشنــا کردي با خـــود مرا
با عشـق شنــاخـت روحـــم تو را
از شوق تو مي شکستم و دورم از غم
تنها تو را مي پرستم اي مفرج ا زغم
با جان و دل حـس مي کنم هوايت
پرواز مي کنم از شوق تا بي نهايت
آن دم که بميرم و آيم به ســرايت